یکی از فانتزیام اینه که یه قوطی نارنجی بخرم و توش اسمارتیز بریزم تو جمع غریبه ها ادای آدم مریض ها رو درآرم یکی ازم پرسید چی شده؟
بگم چیزی نیست، همون سردردهای همیشگی
بعدم چندتاشو بخورم بگم آآآآآآه
لامصب اِندِ کلاسه!
یکی از فانتزیام اینه که یه قوطی نارنجی بخرم و توش اسمارتیز بریزم تو جمع غریبه ها ادای آدم مریض ها رو درآرم یکی ازم پرسید چی شده؟
بگم چیزی نیست، همون سردردهای همیشگی
بعدم چندتاشو بخورم بگم آآآآآآه
لامصب اِندِ کلاسه!
بچه ها توی کلاس داشتند سر و صدا می کردند که ناظم میاد تو
با عصبانیت می گه : اینجا طویله است؟
یکی از بچه ها می گه : نه آقا اشتباهی اومدید!
گذران زندگی این را به من آموخت که آدم ها معمولا چیزهایی را از دست می دهند که از داشتنش مطمئن هستند …
تی اس الیوت
معلم تاریخ از غضنفر می پرسه : حکومت مغول ها از کجا تا کجا بود؟ غضنفر میگه: آقا مطمئن نیستم ولی فک کنم از صفحه ۱۵ تا 26!!!